Alternative content


q

سلام 

این وبلاگ دو سه سال پیش برای درد دل راه اندازی شد ولی همون جا مرد و برای همیشه بسته شد



+ نوشته شده در پنج شنبه 15 بهمن 1398برچسب:,ساعت 19:18 توسط phna |

تا حالا شده دلتون رو که مثل دژ به روی همه بسته بود با یک نگاه از دست بدین؟

می دونید چه حسی، چه شکلی، چه رنگی، چه مزه ای و چه بويی داره؟

می دونید چیکار می کنه باهاتون؟

می دونید از اون به بعد تپش  قلبتون چطوریه؟

می دونید برای کی ميزنه؟

می دونم همه چی با يه نگاه شروع ميشه که شبیه نگاه های ديگه نیست یه انرژی ربایشی و یه نیروی جاذبه توی نگاهش داره که نگاه های ديگه ندارند

محو زيبایی نگاهش ميشی برای همیشه تصوير نخستین نگاهش رو توی قلبت حبس مي كنی، نه اصلا ميزاريش توی يه صندوق درش رو هم قفل می كنی تا كسی بهش دست نزنه

وقتی باهاش روی يه سكو میشينی واسه لحظات متمادی نمی تونی حرف بزنی

وقتی ازش دور ميشی احساس می كنی قشنگ ترين گفتگوی عمرت رو داری از دست ميدی

شب ها نمی تونی بخوابی، پس ازجدال طولانی با خودت چشمات رو روی هم میزاری ولی هیچ گاه راحت نمی خوابی برای اینکه از چيزی می ترسی

صبح كه بيدار ميشی نه می تونی چيزی بخوری نه می تونی كاری انجام بدی، تنها و تنها اونه كه توی قلب و فكر و ذهنت قدم میزنه

به خودت میگی: ای بابا از درس و زندگی افتادم آخه من چمه ؟

تو كوچه و خيابون هر کجا كه ميری هرچی كه می بينی فقط اونه، انگاری همه چی برای تو از بين رفته و تنها و تنها اونه که مونده

طوری میشه كه اگه فقط يه روز نبينيش  یا صداش رو نشنوی، دنيا برات به آخر ميرسه

وقتی بهت نگاه می كنه انگار همه ی دنيا رو بهت دادن, حتی اگه هیچ حرفی نزنه

وقتی با اونی همیشه سرت پایينه, توی دلت میگی؛ خدایا کمکم کن تنها يه بار نگاهش كنم آخه دلم واسه ی اون چشمای قشنگش يه ذره شده

ديگه خودت نيستی بدجوری وابسته میشی

يه روزی بهت ميگه كه می خواد ببينتت سر از پا نمیشناسی, درست شبیه بچه کوچولوها نمی دونی باید چیكار كنی و دلت شور میزنه

وقتی می بينیش با لبخند بهش ميگی: خيلی ممنون و خوشحالی که اجازه داد دوباره ببینیش

ولی اون ميگه: اومدم بهت بگم بهتره فراموشم كنی

بهت میگه؛ این به نفع تو هم هست...

به یکباره دنيا روی سرت خراب ميشه چون دارن همه ی آرزو و رؤیات رو ازت می گيرند

بهش ميگی: من.. من... من....

از جاش بلند ميشه و آروم ولی محکم بهت میگه: از همون ابتدا این رابطه اشتباه بود نباید این اتفاق می افتاد بهت گفته بودم این کسی که می بینی با اونی که فکر می کنی میشناسیش تفاوت داره و...

برای هميشه تركت می كنه

يهویی صدای شكستن و خرد شدن و تکه تکه شدن چيزی میاد

دلت، وجودت و غرورت میشكنه و تكه های له شده و شكسته اش رو هیچ کس نمی بینه حتی خود اون

دلت می خواد گريه کنی ولی يادت میوفته بهت گفته بود: اگه يه قطره اشک از چشمای تو بياد من خودم رو نمی بخشم

دلت ميخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که حتی گريه رو هم ازم گرفتی ولی صدایی از گلوت در نمياد

گیج و منگ با بغض و نگاه ملتمسانه ازش می پرسی آخه چرا؟

درست متوجه نمیشی که ميگه: چون دوستت دارم یا دوستش دارم

نمی خوای حرفش زمین بیوفته ولی در نهایت بعد چند روز مقاومتت تموم میشه و بغضی که توی گلوت داری میشکنه و بازهم میشکنه و بازهم...

ديگه دلت نمی خواد چشمات رو بازشون كنی

اگه بازشون كنی بايد دنيای بدون اون رو ببينی

دنيای بدون اون رو می خوای چیكار؟

برای هميشه يه شكسته باقی می مونی و می دونی اون هیچ گاه متوجه نشد حاضری تموم دردها رو به شونه بکشی چون مرهم همه ی دردهات بود

و هیچ کس نمی تونه درکت کنه چه حالی داری وقتی همیشه دلت می خواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده



+ نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1398برچسب:,ساعت 3:24 توسط phna |

یک لیوان آب و چند تا قرص، همه رو چشم بسته سر می کشم

دمر می خوابم (هر چند می دونم و تا به حال نشده که دمر دراز بکشم و بشه که خوابم ببره)

هنوز هم چشمام بسته ست

توی دلم می شمرم یک.. دو... سه.... چهار.....

لبم رو آروم گاز می گیرم

بوی تنهایی تموم فضای ذهنم رو پر می کنه

طبق عادتم همه جا تاریکه

صدایی مدام در درونم میگه: چشمات رو ببند باز نکن به هیچ چیز فکر نکن آروم باش

حس می کنم دستش آروم آروم روی موهای نسبتا بلندم کشیده میشه

پر میشم از یک حس غریب

پلک هام تیک می زنند

با خودم میگم؛ این بار دیگه خواب نیست

پس هستی...

می خوام حرف بزنم

آروم لب هام رو باز می کنم

دلم می خواد راه بریم

توی یه جای بکر

جایی پر از برف

من بدوم و رد پاهام از تو دور بشن

تو دست هات رو باز کنی و من به طرف تو بیام

و آغوش گرمت پناهم باشه...

اینجا پر از سکوته

دلم نمی خواد چشمام رو باز کنم

 می خوام بخوابم

من رو ببوس

نوازش گرم دست خیالی ِ تو و لالایی سکوت شب

برای آسوده خوابیدنم کافیه



+ نوشته شده در یک شنبه 3 فروردين 1398برچسب:,ساعت 18:1 توسط phna |

    ابتدا برایت آرزومندم که عاشق شوی و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد و اگر اینگونه نیست تنهائیت کوتاه باشد و پس از تنهائیت، از کسی نفرت نیابی

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید اما اگر پیش آمد بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی, برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نا دوست و برخی دوست دار که دستکم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد و چون زندگی بدین گونه است برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی نه کم و نه زیاد، درست به اندازه تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند که دستکم یکی از آن ها اعتراضش به حق باشد تا به خودت غره نشوی و نیز آرزومندم مفید فایده باشی نه خیلی غیرضروری، تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند چون این کار ساده ای است بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی و امیدوارم اگر جوان هستی خیلی به تعجیل رسیده نشوی و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی و اگر پیری تسلیم ناامیدی نشوی چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک قناری هنگامی که آوای سحرگاهی اش را سر می دهد گوش کنی چرا که به این طریق احساس زیبائی خواهی یافت به رایگان, امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بیفشانی هرچند خرد بوده باشد و با روئیدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد بعلاوه آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی و برای اینکه سالی یک بار پولت را جلوی رویت بگذاری و بگویی: «این مال من است» فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است

و در پایان آرزومندم همسر خوبی داشته باشی که اگر فردا خسته باشید یا پس فردا شادمان، باز هم از عشق حرف برانید و از نو آغاز کنید

ویکتور هوگو

 



+ نوشته شده در یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:,ساعت 17:52 توسط phna |

شقایق گفت با خنده، نه تب دارم نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز، نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود
صحرا در عطش می سوخت و تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدایِ پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما
طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را بسوزانند شود مرهم برای دلبرش، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاده چشم او به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد وبه ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد

پس از چندی هوا چون کوره ی آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت
چه باید کرد در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست

خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حال خویش را
چنان می رفت و من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو؟
نه حتی آب نسیمی در بیابان کو؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد
دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد
کمی اندیشه کرد آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت

صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم به جای آب خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی

و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد



+ نوشته شده در جمعه 1 فروردين 1393برچسب:,ساعت 4:7 توسط phna |

نظریه ی عشق افلاطونی

مفهوم عشق به طور کلی عبارتست از هر گونه سعی و کوشش برای رسیدن به خوبی و سعادت که بالاترین هدف است اما در مورد کسانی که از راه های گوناگون مثل تحصیل، پول، ورزش، فلسفه و... به دنبال این هدف می روند کلمه عشق بکار برده نمی شود و کسی اینگونه افراد را عاشق نمی داند و فقط در مورد عده ی معدودی که از راه ویژه ای به دنبال آن هستند نام کلی عشق به کار برده می شود

بعضی ها می گویند: کسانی که در جستجوی نیمه ی دیگر خود هستند عاشق می باشند

اما هدف عشق نه نیمه است و نه تمامی، اگر این نیمه و تمام در عین حال خوب نباشد مگر نه اینست که مردم با رضا و رغبت به بریدن دست و پای خود تن در می دهند وقتی این دست و پا که اعضای بدن هستند فاسد و مضر شده باشند، بنابراین درست نیست که بگوییم هر کسی در جستجوی چیزیست که متعلق به خودش می باشد مگر اینکه در عین حال معتقد باشیم که تنها خوبی است که متعلق به ما و خویش ماست بنابراین آنچه مردم دوستش دارند جز خوبی چیزی دیگر نمی باشد و بشر می خواهد برای همیشه مالک خوبی باشد و آن را بدست آورد

عشق عبارتست از؛ اشتیاق به دارا شدن خوبی برای همیشه

برای ابدی شدن عشق، باید زیبایی و خوبی را تولید کرد خواه جسمی و خواه روحی

بنابراین بشر به دنبال زیبایی می گردد تا بتواند در او تولید کند و ابتدا فریفته زیبایی ظاهری می شود و تنها به یک زیبا دل می بندد و از این دلبستگی افکار و اندیشه های زیبایی در او به وجود می آید سپس متوجه می شود که زیبایی ظاهری یک فرد با دیگری برابر است اگر قرار باشد که به دنبال ظاهر باشد علت ندارد که یکی را بر دیگری ترجیح دهد و با این دریافت، عاشق تمام کسانی که زیبا هستند می شود و دیگر عاشق یک شخص نیست زیرا یکی در نظر او کوچک و بی معنی جلوه می کند سپس متوجه زیبایی روح می شود و آن را به مراتب بالاتر از زیبایی بدن خواهد شمرد در این مرحله اگر کسی پیدا شود که روحی زیبا و در عین حال با بهره بودن از زیبایی جسم داشته باشد دل به او خواهد بست و دائم متوجه افکارش می شود بدین ترتیب به مرحله ای خواهد رسید که زیبایی عوالم معنوی و کوشش های اخلاقی را رؤیت می کند کسی که زیبایی را طی این مراحل تجربه کند به زیبایی همیشگی و نزدیک به مطلق خواهد رسید



+ نوشته شده در جمعه 4 بهمن 1392برچسب:,ساعت 3:20 توسط phna |

۲۰ بار دیدمت, ۱۹ بار خندیدم, ۱۸ بار بهم اخم کردی, ۱۷ بار از دستم خسته شدی, ۱۶ بار دیگه تلاش کردم و ۱۵ جمله عاشقانه رو ۱۴ بار به ۱۳ زبون و ۱۲ لهجه توی ۱۱ روز و ۱۰ شکل مختلف به کمک ۹ نفر بهت گفتم ولی تو ۸ بار باهام قهر کردی, ۷ بار صورتت رو برگردوندی ولی من ۶ بار برات مُردم, ۵ بار قربونت رفتم و ۴ بار نازت رو کشیدم تو ۳ بار ناز کردی و ۲ بار خندیدی و جونم رو به لب رسوندی و هنوز  ۱ بار هم نگفتی: دوستت دارم



+ نوشته شده در پنج شنبه 3 بهمن 1388برچسب:,ساعت 1:11 توسط phna |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد